حدود یک سال پیش بود که به یکی از دوستان نوازنده و آهنگسازم قول یک ترانه را داده بودم. سرانجام این ترانه را نوشتم.
خورشیدی بود در پهنه تاریخ و هنر ایران. انسانی شایسته و فرهیخته. از همان کسانی که فقط یک بار در جهان هستی پدیدار میشوند و همانندی برایشان نخواهد آمد.
عشق یعنی یک جهان دلدادگی در مسیر زندگی بیچارگی عشق یعنی یک بغل احساس غم در نبودش می زنی بس زیر و بم عشق یعنی شور یعنی زندگی در کنارش لذت هم خوابگی عشق یعنی می شوی با او یکی بعد از آن، پر پر به سان مرغکی...
سلام بر تو ای ماندگارترین ماندگارها ای سرچشمه ی پاکی و زیبایی ای طلوع صبح جاویدان و ای غروب روزهای سخت جدایی نمی دانم، آیا آن جرقه ی اولین نگاهت بود که مرا اینگونه مسحور و سرمست وجودت کرد یا بارقه ی زیبای لبخندت هر چه که بود...
روح من آرام باش روح من نوبت بی تابی نیست روح من سخت به تو مدیونم روح من پنجه به دیوار مکش روح من ناله و فریاد مکن روح من روح بی آلایش زیر شلاق زنجیره ای این دوران چه ستمها دیدی چه کسی می داند ، چه کسی...
سازها می نالند ، ابرها می گریند ، بومها مرثیه ی درد به ما می خوانند . چشمه ها می جوشند ، رعد بر فرق سرِ عرش فغان می کوبد . تا بدانیم که ما نتوانیم و نخواهیم به یک لحظه که از هم دوریم ، یا به یک...
اگر بودی پدر آه ، اگر بودی ، اگر بودی پدر می گفتمت آنچه که آمد بر سرم کجا بودی ببینی رنج و سختی های بعد از خود کجا بودی ببینی آن همه محنت کشی ها و پریشان آرزوهایی که مثل ابرِ بی باران که مثل یک نفس...